نبرد نهایی
نوشته شده توسط : black wizard

جلد اول…فصل پانزدهم
نبرد
از خواب بیدار شدم هنوز خورشید طلوع نکرده بود ، به فکر خوابی که دیده بودم افتادم واقعا عجیب بود مردی دیدمکه ظاهرش چندان دیدنی نبود شنلی که پوشیده بود و کلاه شنل باعث شده بود صورتش در تاریکی پنهان بماند اما چیزی که عجیب بود چشماش بود ، چشمانش در آن تاریکی که شنل ایجاد کرده بود میدرخشیدند به رنگ آبی انگار رعد و برقی در چشماش ایجاد شده بود ، ظاهرش باعث وحشت میشد همچنان منو نگاه میکرد ، نمیدوم چقدر زمان سپری شد که صدایی ازش شنیدم صدایی خشن و ترسناک اون گفت : منتظرتم .
صدا مانند پتکی بر سرم برخورد کرد (منتظرتم) اون کی بود؟ چرا منتظر من بود صداش کردم: هی تو کی هستی ؟ چرا منتظر منی من تورو نمیشناسم.
اما صدایی نشنیدم و یهو از خواب بیدار شدم کابوس وحشتناکی بود به سمت بیرون چادر حرکت کردم سربازان ملکه در حال نگهبانی بودند آن سرباز ها هم عجیب بودند انگار در این جنگل همه چیز عجیب بود ، به سمت تپه ای که در نزدیکی بو رفتم تا اِلف هارا ببینم ، آرام از تپه بالا رفتم و در کنار درختی نشتم و قلعه ای که در حال ساخت بود رو دیدم از چیزی که میدیدم کاملا شگفت زده شده بودم اِلف ها واقعا سرعت ساخت و ساز زیادی داشتند آخرین بار دیروز دیده بودم که فقط دروازه درست شده بود اما حالا داشتم میدیدم که دیوار جلویی ساخته شده و حتی مشعل هایی روشن هم رویش نصب شده بود.

منبع: طلا دانلود

ادامه...





:: بازدید از این مطلب : 5
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : جمعه 28 تير 1398 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: